باز باران !
نه نگوییم با ترانه
می سرایم بی ترانه
جور دیگر
باز باران ،
بی ترانه دانه دانه
میخورد بر روح و جسمم
بی ترانه
در هوای بی پرنده
در کنارت می سرایم
عشق من تو
عمر و هستی
دین و مستی
هر چه دارم مال تو
باز باران،
با صدای گرم احساس
با نفس های ستاره
با نگاهش
با صدایش
داد میزد
چشم مستش
من دویدم
من پریدم
روح سردم
گرم میشد
دست سردم
لمس میشد
تا به اعماق نگاهش
با نوشته با کلامش
میبرد با خود مرا
در کرانها، آسمان ها
در پس ابر
دوستش دارم همیشه
خالصانه .
اگه برم اگه برم رنگه گریه با صدامه
اگه نرم اگه نرم روز مرگ خنده هامه
نمیتونم رها کنم خودم از این اسیری
کجا برم کجا برم زنجیر غمت به پامه
به من بگو بگو به من
دیروز برات چی بودم عروس حجله بسته
امروز برات چی هستم عروسک شکسته
دستای تو دیگه دستای یه مهربون نیست
حرفهای تو دیگه حرفهای یه همزبون نیست
وای چه میدونی چه دردیه
توی کاسه ی سیاه و مات چشم عروسک
وای نمیدونی چه حرفیه
رو لبای غمزده بی خشم عروسک
نیمی از من مال تو نیم دیگر هم مال تو تمام قلب و احساسام وقف تو
به خدا دگر چیزی ندارم همان هم مال تو جان ناچیزم فدای موی تو
مادرم ای عصاره ایمان ای چکیده ایثار ای خود عشق عاشق بودن و عاشق ماندن را
به
من هم بیاموز
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم
یک بار از دیار
یک بار از یاد
یک بار از دل
و یک بار از دست
وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست
وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره
وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته
وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری
وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده
وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی
وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی
وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبرو شکیبایی بهت بده
وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه
وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی
باران بزن بارون خیس و ترم کن
بزن بارون بزن تو پر پرم کن
بزن بارون که غمگین دل من
بزن بارون که ننگین شب من
بزن بارون و با خود ببر دردای این دل
تا نباشم هر دم در پی همراز این دل
بزن بارون دلم ماتم گرفته
بزن بارون که زندگیم رنگ غم گرفته
ببار بارون به دلهای غبار گرفته
ببار بارون که غم دلمو تنها گرفته
منو با خودت ببر بارون
با قطره هات منو به دریا برسون
گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیره،
نگاهم را به سوی تو و آسمون می گیرم،
و آنقدر با تو درد دل می کنم،
تا کم کم چشم هایم با ابرهای بهار مسابقه می گذارند.
و پس از اون که قلبم سبک می شه.
تو می آیی و تمام فضای دلم را پر می کنی.
آن وقت دیگر آرام می شم.
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تونه مرا از پای دربیاره،
چون تو را در قلبم دارم.
دوست داشتن کسانی که دوستمان میدارند کار بزرگی
نیست،
مهم آن است آنهایی را که ما را دوست ندارند، دوست بداریم
آغاز جدایی ما همان نگاه اول بود
همان زمان که در نگاه یکدیگر می خواندیم
که مبادا روزی دیگر این چنین
در کنار هم نباشیم
که مبادا در آینده ای نه چندان دور حسرت داشتن
یک ثانیه از حال را بخوریم
روزی شخصی درحال نماز خواندن درراهی
بود
ومجنون بدون اینکه متوجه شود،ازبین او
ومهرش
عبور کرد.مرد نمازش را قطع کرد و داد
زد:هی چرا
بین من وخدایم فاصله انداختی؟!مجنون به
خود
آمد وگفت:من که عاشق لیلی هستم تورا
ندیدم،توکه عاشق خدای لیلی هستی چرا
مرا
دیدی؟؟!!!!
من نه عاشقم ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من...
من خودم هستم یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزد
چه زیباست نوشتن ، وقتی میدانی او میخواند
چه زیباست سرودن ، وقتی میدانی او میشنود
و چه زیباست دیوانگی به خاطر او ، وقتی میدانی او میبیند . .
اشکاتو پاک کن همسفر ، گاهی باید بازی رو باخت
اما اینو یادت باشه ، که باز میشه زندگی رو دوباره ساخت
تو یعنی پاکی باران تو یعنی لذت دیدن
تو یعنی روح باران را متین و ساده بوسیدن
تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحــر تا شب به زیبایی درخشیدن
تو یعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن
یک بار خواب دیدن تو… به تمام عمر میارزد
پس نگو… نگو که رویای دور از دسترس، خوش نیست…
قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولی دل
دریایست… تاب و توانش بیش از اینهاست.
دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد.
خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردنخوشبختی یعنی دیدن حرف های پشت سکوت
خوشبختی یعنی دیدن نقاش بال شاپرک
حس کردن تشنه لبی توی لیوان آب یخ
لمس کردن خاطره ها چه شیرین چه تلخ
رها شدن تو لحظه ها ز هست و نیست مثل پر
خوشبختی یعنی شنیدن اسم یه دوست از لب
باد وقتی که دوره و فاصله ها اونو برده ز یاد
خوشبختی یعنی نقش کلید باش به یه قفل
واسه درمونده راه ، راه عبور باش مثل پل
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود....
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است...
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی وبخت با تو نیست..
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
همه دانند کاین سخن پرداز ،
جان دهد
،عاقبت به خاطر دوست ،
خلق گویند : " خوش به حال کسی کاین
غزل ها برای خاطر اوست! "
وقتی که به دنیا آمدی، تو گریه می کردی
و اطرافیانت لبخند به لب داشتند
آنگونه باش که در پایان زندگی
تو تنها کسی باشی که لبخند بر لب داری
و اطرافیانت گریه می کنند
مانده بودی اگر نازنینم
زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین غربت
با وجود تو رنگ سحر داشت
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!
روی قلبمو بخون... نوشتم پیشم بمون
تو که از خود منی منو از خودت بدون
لمس کن کلماتی را که برایت مینویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست
تا بدانی نبودنت آزارم میده٬لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد٬لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است
لمس کن لحظه هایم را٬لمس کن روحم را٬لمس کن تک تک کلماتی را
با این قلب شکسته و چشمی اشکبار مینویسم
میخواهم باور کنی با تمام وجودم دوستت دارم